اگر بگوییم عالم هستی جز تجلی معشوق نیست و حیات و زندگی نیز به جز عشق نیست، خلاف یا گزاف نگفتهایم. لذا مقوله «عشق» بسیار والاتر از حلال و حرام است. عشق، هدف گرفتن معشوق است و حلال و حرام، راه زودتر و سالمتر رسیدن به معشوق. به قول حافظ: «عاشق شو ار نه روزی کار جهان سرآید – ناخوانده درس رمزی از کارگاه هستی»
منتهی به شرطی که «عشق»، حقیقتاً و واقعاً عشق باشد و نام هر نیاز، غریزه، جاذبه یا کشش، پسند و احیاناً تعلق خاطر اندکی عشق گذاشته نشود.
نگاه مادیون به عالم هستی، عشق را بیمعنی کرده است، تا آنجا که در ادبیات غرب معمولاً واژههایی چون «Love » یا «Sex » به یک معنا و منظور نیز به کار میرود. چرا که در این نوع نگاه یا جهانبینی، انسان همین بدن است و بدن نیز مادی است و بدن مادی انسان هیچ فرقی با بدن مادی حیوان ندارد. پس عشق همان «غریزه جنسی» است.
عشق عاشق انعکاس عشق معشوق است:
غربیها هم به همین معنا رسیدهاند، اما چون معشوق حقیقی را نمیشناسند و یا اصرار به انکارش دارند، طبق معمول نگاه و سخنشان ابتر و یا دورِ باطل است. «باومن» جامعه شناس معاصری که او را پست مدرن و حتی فراتر از آن میشناسند میگوید: «عشق انعکاس است. عشق ما به همسایه به خاطر عشق او به ماست». درست میگوید، ولی نمیتواند بگوید که «پس عشق همسایه به ما از چه نشأت میگیرد؟ آیا دور تسلسل است؟»
اما در جهان بینی توحیدی – اسلامی، خالق عالم هستی، معشوق حقیقی است و هر چه «عشق» است، تجلی عشق اوست. وقتی نور عشق او از آیینه دل معشوق متجلی شد، او خود را «عاشق» مییابد. پس «عشق»، هم زیباست و هم ز بالاست. مولوی:
زهی عشق، زهی عشق که ما راست خدایا - چه نغزست و چه خوبست و چه زیباست خدایا
چه گرمیم! چه گرمیم! از این عشق چو خورشید - چه پنهان و چه پنهان و چه پیداست خدایا
زهی ماه، زهی ماه، زهی بادهی همراه - که جان را و جهان را بیاراست خدایا
زهی شور! زهی شور! که انگیختهی عالم - زهی کار، زهی بار، که آنجاست خدایا
فرو ریخت، فرو ریخت، شهنشاه سواران - زهی گَرد، زهی گَرد که برخاست خدایا
فتادیم، فتادیم، بدانسان که نخیزیم – ندانیم، ندانیم چه غوغاست خدایا
زهی کوی، زهی کوی، یکی دودِ دگرگون – دگربار، دگربار چه سوداست خدایا
نه دامیست نه زنجیر، همه بسته چراییم؟ – چه بندست؟ چه زنجیر؟ که بر پاست خدایا
چه نقشیست؟ چه نقشیست؟ در این تابهی دلها – غریبست، غریبست، زبالاست خدایا
خموشید، خموشید که تا فاش نگردید – که اغیار گرفتست چپ و راست خدایا
انسان فطرتاً عاشق است:
پس عشق، در فطرت انسان نهادینه شده است و انسان فطرتاً عاشق است و هر چه میکند
نیز (چه بد و چه خوب) برای قرب، لقا و وصال معشوق است.
آیا جز این است که همگان «عاشق کمال» هستند و هر چه میکنند برای گذر از نقص و رسیدن به کمال است؟ و آیا جز این است که کمال و بالتبع عشق به کمال حدّ و مرزی ندارد، پس همگان بی حدّ عاشق کمال بی حدّ هستند؟ و اوست که هستی و کمال محض است، پس معشوق حقیقی اوست و همگان عاشق او هستند و این «عشقی» که در خود مییابیم و درک میکنیم، همه تجلی عشق اوست؟
عشق سوم یا عشق مجازی؟
شاید بسیاری متوجه نشوند که اگر از شخص یا چیز زیبایی خوششان آید و این خوشایند تا حدّ شبیه به عشق شدت یابد، علّتش این است که فطرتاً عاشق «جمیل - زیبا» هستند و چون تجلّی زیبایی او را در شخص یا چیزی میبینند، نسبت به او احساس علاقه، محبت، جاذبه و عشق میکنند. همین طور است عشق به حیات، علم، قدرت، غنا، لطافت، کرم، جود ... و سایر کمالات که همه از عشق فطری به حیّ، علیم، قادر، غنی، لطیف، کریم، جواد و ... نشأت میگیرد. «وَ لِلّهِ الأَسْمَاء الْحُسْنَى فَادْعُوهُ بِهَا»
انحرافات و خطایی که گاه به کفر و شرک منجر میگردد نیز به خاطر شدت عشق به معشوق حقیقی از یک سو و خطای در مصداق و جایگزینی دیگران به جای او و اختصاص این عشق مقدس به آن معشوقهای دروغین است:
«وَ مِنَ النَّاسِ مَن یَتَّخِذُ مِن دُونِ اللّهِ أَندَادًا یُحِبُّونَهُمْ کَحُبِّ اللّهِ وَالَّذِینَ آمَنُواْ أَشَدُّ حُبًّا لِّلّهِ وَ لَوْ یَرَى الَّذِینَ ظَلَمُواْ إِذْ یَرَوْنَ الْعَذَابَ أَنَّ الْقُوَّةَ لِلّهِ جَمِیعًا وَأَنَّ اللّهَ شَدِیدُ الْعَذَابِ» (البقره، 165)
ترجمه:و برخى از مردم در برابر خدا همانندهایى [براى او] برمىگزینند و آنها را دوست دارند (به آنها عشق می ورزند) هم چون دوست داشتن خدا! ولى کسانى که ایمان آوردهاند شدت محبتشان (اوج عشقشان) خداست، و کسانى که [با برگزیدن بتها به خود] ستم نمودهاند اگر مىدانستند هنگامى که عذاب را مشاهده کنند تمام نیرو[ها] از آن خداست و خدا سختکیفر است.
آیا عشق حرام است؟
پس، آن چه در فطرت انسان به ودیعه گذاشته شده است، آن چه در خلقت انسان نهادینه شده است و آن چه سبب حرکت و رشد آدمی میگردد، نه تنها حرام نیست، بلکه بسیار ارزشمند است. بلکه آن چه حرام شده است، همه تقلبیها و جعلیها هستند و نه حقیقیها. نام هر کسی را «معشوق» گذاشتن و نام هر نیاز، کشش، غریزه و جاذبهای را «عشق» گذاشتن، خود فریفتن، منحرف کننده و خانمانسوز است.
رفتن و رسیدن راه و رسمی دارد؟
رسیدن به هر هدفی (هر معشوقی) راه و رسمی دارد. اولاً باید که در طول عشق معشوق حقیقی باشد، نه این که در عرض آن باشد و متعرض آن گردد. «أَشَدُّ حُبًّا لِّلّهِ» یعنی همین. ثانیاً باید این راه کوتاهترین و هموارترین راه باشد تا عاشق را سریع و سالم برساند، نه این که پر از اعوجاج، پیچ و خم و اساساً در مسیر انحرافی باشد و عاشق بیچاره را به دور خودش بچرخاند و دست آخر نیز در بیراهه هلاکش کند. «الصِّرَاطَ المُستَقِیمَ« یعنی همین.
پس اگر فرمود شرب خمر نکنید و مست نشوید، نه این که حقیقت «شراب و مستی» بد است. شراب لذت است و مستی بیخود شدن از خود و غرق شدن در معشوق است که سبب رشد، کمال و قرب میشود. و اگر فرمود دوست نگیرید و زنا نکنید، نه این که جذبه، کشش، غریزه، خوشایند و حتی دوست داشتن و عشق بین زن و مرد بد است، اگر بد بود که خودش خلق نمیکرد و چنین نیازها و میلهایی را در انسان قرار نمیداد، بلکه میفرماید: این غریزه جنسی است که در هر حیوانی هم هست و شما نامش را عشق نگذارید و اگر میخواهید عاشقانه به معشوق برسید که سبب رشدتان شود، از راهش وارد شوید و در صراط مستقیماش گام بردارید تا ملکوتی و نورانی باشد و نه مکدر و ظلمانی و صرفاً حیوانی.
این که تا دختری از پسری خوشش آمد، نامش را عشق میگذارد و به هر حیلهای برای جذب و به دام انداختن او [که به دام افتادن خودش در گردابها منجر میشود] که عشق نیست. هوس است. این که تا پسری از دختری خوشش آمد و امواج هوسِ لذت بردن و کام برداشتن از او در وجودش مبدل به سونامی شد و از هیچ کاری برای اغفال او فروگذاری نکرد که نامش عشق نیست. تکبر است، خودگرایی است، خودپسندی و نامردی است. کدام عاشقی معشوق را قربانی هوسهای خود میکند؟ این حرام است.
مرتبط: