کد نوحه

کد مداحی

سفارش تبلیغ
صبا ویژن
از ابلهى است پیش از توانا بودن شتابیدن ، و پس از فرصت داشتن درنگ ورزیدن . [نهج البلاغه]

بدیهی است که فهم و درک هر وجودی، مبتنی و مستلزم شناخت او یا آن است. به عنوان مثال اگر در همین عالم طبیعت و مادی نیز تا کسی اکسیژن را نشناسد، یا جاذبه، یا انرژی یا ... را نشناسد - اگر چه با آنها زندگی می‌کند و به واسطه‌ی آنها زنده است – ولی وجودشان را نخواهد شناخت. چنان چه در این عالم موجودات بسیاری وجود دارند که همگان و یا اغلب نمی‌شناسند و چون نمی‌شناسند، حتی سؤال از این که هست یا نیست نیز به ذهنش خطور نمی‌نماید. و البته هر کس بیشتر بشناسد، بیشتر پی به وجود می‌برد. یک دانشمند فیزیک یا شیمی، بسیار بیشتر از یک چوپانی که تحت قوانین فیزیک یا با عناصر شیمیایی زندگی می‌کند، وجود آنها را درک می‌کند.

اما «شناخت» نیز اصول، قوانین و چارچوب‌هایی دارد، از جمله:

الف – شناخت مفاهیم مقدم بر شناخت مصادیق است:

این یک قانون کلی است. اگر کسی در طبیعت مفهوم آب آشامیدنی را نشناسد، برای او فرقی بین آب دریا، آب میوه، یا هر سیال دیگری نیست. در مفاهیم معنوی نیز چنین است. از حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام پرسیدند: بالاخره شما بر حق هستید یا طلحه و زبیر؟ آنها نیز ادعای حقانیت دارند؟ ایشان فرمودند: «شما اول حق را بشناسید، سپس صاحب حق را خواهید شناخت».

بر همین اساس، بدیهی است که اگر کسی مفاهیم دیین، مؤمن و کافر را نشناخت، ممکن است در مصداق شناسی به معاویه و یزید امیرالمؤمنین بگوید و امام حسین (ع) را [الغیاذ بالله] خروج یافته از دین بنامد.

امام علی و سایر ائمه اطهار (ع) و امام زمان (عج)، مصادیق «امامت» هستند. پس تا کسی امامت را نشناسد، مصداق آن یا بودن و نبودنش را نخواهد شناخت، اگر چه مقابل او بایستد و با او سخن گوید و حتی اگر چه او خود را کاملاً معرفی نماید. (مثل کربلا).

ب – شناخت سلسله مراتب و مقدم و مؤخر دارد:

شناخت، سلسله مراتب و تقدم و تأخر دارد. تا کسی اعداد را نشناسد، چهار عمل اصلی را نمی‌شناسد و تا آن را نشناسد، جبر و مثلثات را نخواهد شناخت. تا کسی پدر و مادر نشناسد، فرزند شناسی برای او میسر نیست و تا کسی نور را نشناسد، از تجلی و انعکاس نور نیز چیزی نخواهد شناخت. اگر چه تمام وجودش در تلألو آن نور باشد.

امام زمان (عج) آخرین امام و جانشین پیامبر است و پیامبر (ص) نیز نبی و رسول خداست. پس اگر کسی خدا را نشناسد، نبوت و مصداقش پیامبر (ص) را نمی‌شناسد و اگر او را نشناسد، ولایت و امامت و مصادیقش را نخواهد شناخت. لذا در دعای «اللهم عرفنی نفسک ...» سلسله مراتب شناخت را تقاضا می‌کنیم و می‌گوییم: «خدایا تو خود، خودت را به من بشناسان، اگر نشناسانی، پیامبرت را نخواهم شناخت. پیامبرت را بشناسان که اگر نشناسانی امام و حجتت را نخواهم شناخت و او را بشناسان که اگر نشناسانی، از دین تو گمراه خواهم شد».

ج – با توجه به نکات فوق، کسی که (به حد خودش، از عوام گرفته تا فیلسوف و عارف) خدای حکیم و هادی را شناخت، کتاب و نبوت و مصادیق آنها را که قرآن و پیامبر اکرم (ص) است خواهد شناخت و هر کس قرآن و نبوت و نبی اکرم (ص) را بشناسد، ولایت و امامت را نیز خواهد شناخت و برای شناخت مصادیقش به پیامبرش رجوع خواهد نمود.

در این جا دو شناخت حاصل می‌گردد. یکی شناخت تاریخی یا به قولی شناسنامه‌ای و دیگری شناخت حقیقی.

ج/1- در شناخت تاریخی و شناسنامه‌ای به سخنان و رهنمودهای رسول الله (ص) و بر اساس معرفی او اهل بیت (ع) رجوع می‌کند و با اسناد و اقوال موثق و رؤیت محقق شدن همه پیش‌بینی‌ها، بر او اثبات می‌گردد که یازدهمین امام از این سلسله فرزند ذکوری به نام «مهدی – عج» داشته که در نیمه شعبان 255 هجری متولد شده است و بر اساس علم، حکمت، قدرت و وعده‌ی الهی تا ظهور و حکومتش زنده خواهد بود.

ج/2- در شناخت واقعی نیز می‌فهمد، خداوند متعال هیچ گاه هدایت بندگانش رها نمی‌کند و هیچ گاه به خود آنها نمی‌سپارد. و بر اساس آیات قرآن کریم می فهمد که حق تعالی هیچ گاه هدایت را نه به دست ظالمین می‌سپارد و نه به دست کسانی که خودشان به هدایت محتاج هستند. پس می‌فهمد که حتماً باید در هر زمانی امام زنده و ناطقی باشد که به او «امام زمان» اطلاق می‌گردد و نتیجه می‌گیرد که پس: امام زمان (عج) هست، اگر چه من او را نبینم. چرا که ملاک رشد و سعادت، شناختن و پیروی و اطاعت است و نه دیدن. از این رو حضرت رسول اعظم (ص) فرمود: «‌هر کس بمیرد و امام زمان خود را نشناخته باشد (نه این ندیده باشد) به مرگ جاهلیت مرده است».


91/11/3::: 12:8 ص
نظر()
  
  

 بستگی دارد که تعریف از «دین» چه باشد و آن تعریف درست و جامع هم باشد یا خیر؟ و تعریف ملاک وجدان چه باشد؟ ممکن است امری وجدان کسی را به درد آورد و وجدان دیگری را به درد نیاورد. در این صورت ملاک حقانیت چیست؟

هر کسی می‌تواند هر راه و روشی را انتخاب کند و بگوید «این دین من است». و به طور کلی نوع نگاه، چگونگی هدفمندی و روش زندگی هر کسی، دین اوست. بر این اساس هیچ کس بی دین نیست و حتی کافران نیز دینی مخصوص خود دارند. لذا در سوره الکافرون فرمود که به آنها بگو: «لَکُمْ دِینُکُمْ وَلِیَ دِینِ» - یعنی: دین شما برای شما و دین من نیز برای خودم. پس هر کس حتماً دینی دارد. اما این که این دین درست و جامع است یا خیر؟ و همان است که باید باشد یا خیر؟ منطق با حقایق عالم هستی می‌باشد یا خیر؟ امر و مقوله‌ای دیگری است.

الف – هزاران تعریف برای «دین» ارائه شده است. اما اگر در یک جمله دین را «‌مجموعه عقاید، اخلاق، قوانین و مقرراتی که برای اداری جامعه انسانی و پرورش انسان‌ها می‌باشد» بدانیم، آن وقت این سؤال پیش می‌آید که «حال کدام دین صحیح و جامع است؟» و این که «از کجا معلوم می‌شود؟ راه اثبات یا ملاک و محک چیست»؟

ب – البته که اگر فطرتی روشن و وجدانی بیدار باشد، انسان از کار خوب خود یا دیگران خوشش می‌آید و از کار بد خود یا دیگران بدش می‌آید. این قانون خلقت خداست و فرمود: «‌فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا - سپس پلیدکارى و پرهیزگارى‏اش را به آن (انسان) الهام کرد» (الشمس، 8). اما نباید فراموش کرد که عقل، فطرت و وجدان، به واسطه سلطه و تبعیت نفس محجوب نیز می‌گردد.

ج – وقتی تنها ملاک «من» باشد و آدمی بگوید من از کار خوب خوشم می‌آید و از کار بد بدم می‌آید و این دین من است، نتیجه این می‌شود که مانند پست مدرنیست‌های امروزی بگوید: پس ارزشی وجود ندارد. بلکه هر چه من خوشم بیاید، همان خوب است و هر چه بدم بیاید همان بد است! در چنین دینی، نه عقل حجیت دارد و نه وحی و نه وجدان. دیگر سخن حق را نمی‌شود و حقایق عالم هستی را نمی‌بیند و فهم نمی‌کند. بلکه ملاک و محک یا بهتر بگوییم، معبود و إله انسان «من» یا همان هوای نفس او می‌شود. و این همان دینی است که خداوند متعال راجع به اتباع آن فرمود:

«أَفَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ وَأَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَى عِلْمٍ وَخَتَمَ عَلَى سَمْعِهِ وَقَلْبِهِ وَجَعَلَ عَلَى بَصَرِهِ غِشَاوَةً فَمَن یَهْدِیهِ مِن بَعْدِ اللَّهِ أَفَلَا تَذَکَّرُونَ» (الجاثیه، 23)

ترجمه:پس آیا دیدى کسى را که هوس خویش را معبود خود قرار داده و خدا او را دانسته گمراه گردانیده و بر گوش او و دلش مهر زده و بر دیده‏اش پرده نهاده است آیا پس از خدا چه کسى او را هدایت‏خواهد کرد آیا پند نمى‏گیرید؟!

واژه‌ی «وجدان» در این نوع نگاه، فقط کلمه‌ای خوشایند است برای تطهیر تبعیت از هوای نفس. و تبعیت از هوای نفس، روش زندگی حیوان است و نه انسانی که عقل دارد. از این رو خداوند متعال می فرماید افراد بسیاری را می بینید که ظاهرشان شبیه انسان است و انفاقاً حرف‌های به ظاهر اندیشمندانه‌ یا به اصطلاح امروزی روشنفکرانه‌ای نیز می‌زنند و شما نیز به حسب ظاهر گمان می کنید که انسان‌های روشن و فهمیده‌ای هستند، اما چون ملاک آنها، هم چون حیوانات، هوای نفس است، آنها نیز حیوان هستند و مانند حیوانات زندگی می‌کنند.

«أَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ أَفَأَنتَ تَکُونُ عَلَیْهِ وَکِیلًا * أَمْ تَحْسَبُ أَنَّ أَکْثَرَهُمْ یَسْمَعُونَ أَوْ یَعْقِلُونَ إِنْ هُمْ إِلَّا کَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِیلًا» (الفرقان، 43 و 44)

ترجمه: آیا آن کس که هواى [نفس] خود را معبود خویش گرفته است دیدى آیا [مى‏توانى] ضامن او باشى * یا گمان دارى که بیشترشان مى‏شنوند یا مى‏اندیشند آنان جز مانند ستوران نیستند بلکه گمراه‏ترند.

تذکر: برخی گمان کرده‌اند یا ضد تبلیغ می‌کنند که در قرآن فحش آمده است. در صورتی که این فحش نیست، بلکه بیان انسان‌شناسی از طرف خالق اوست. می فرماید: برخی مثل جماد هستند، برخی دیگر زندگی نباتی دارند، برخی در مرحله حیوانی درجا زده‌اند و برخی که از عقل پیروی می‌کنند (و عقل نیز اثبات خدا و وحی می‌نماید) به مرحله انسانی رسیده و پیرو شریعت الهی می‌شوند. (1)

د – دقت شود که «خوب و بد حقیقی»، شعاری، اعتباری و قراردادی نیست و پیرو نظر یا رأی اکثریت نیز نمی‌باشد، بلکه متناسب با «هدف حقیقی» تعریف می‌شود. و بدیهی است که هر کسی اهداف و هدفی غایی دارد، اما همه اهداف صحیح و پسندیده نیستند. بلکه آن اهداف و هدف نهایی صحیح است که منطبق با حقایق عالم هستی باشد.

به عنوان مثال: برای کسی که آغاز و پایان زندگی را به جز حیات مادی در این دنیا نمی‌بیند، سخنان و باید و نباید‌های اخلاقی و ارزشی هیچ منطقی ندارد و الفاظی چون وجدان نیز فقط بازی با کلمات است. نمی‌تواند بگوید: سرقت، تجاوز، قتل، دروغ، غیبت، ربا، ظلم، استکبار، نسل کشی و ... بد است! چرا که چون به جز حیات دنیوی را نمی‌بیند و قائل نیست، هر چه به حسب ظاهر به حیات دنیوی او فایده‌ای برساند و یا لذتی از آن ببرد، باید خوب تلقی ‌شود. لذا در تعاریف پست مدرنی امروزی (که موافق اهداف ستمگران تبیین، تعریف و تبلیغ می‌گردد)، خوب و بد و ارزش‌ها نسبی هستند و هر آن چه به انسان (البته با دید مادی) فایده‌ای برساند و انسان لذتی از آن ببرد، خوب و ارزش است. در این دیدگاه، وجدان نیز تعریف دیگری می‌یابد و به گونه‌ی عمل می‌کند و کارشان را خوب و درست نشان می دهد. در واقع همان مفهومی که در قرآن می‌فرماید: شیطان اعمالشان را زینت می‌بخشد.

به عنوان مثالی در سطح کلان: مسلمان‌کشی راه می‌اندازند، کشورگشایی می‌کنند، نظام سلطه را به هر طریقی، از دروغ گفتن به مردم خود گرفته تا جنایات هولناک، حاکم می‌کنند، و در توجیه می‌گویند: به خاطر حفظ منافع لازم است. و برای مشروعیت بخشیدن به ظلم‌ها و جنایات خود، قوانین متفاوت نیز وضع می‌کنند و به آن رأی می‌دهند، تا بگویند موافق نظر اکثریت است و دچار وجدان درد نیز نگردند.


  
  

الحمدلله کثرت احادیث و اخبار رسیده در منابع معتبر مسلمانان اهل سنّت آن قدر متواتر است که هیچ جای شک، شبهه و سؤالی در خصوص اصل واقعه و آن چه بیان شده و بر آن بیعت گرفته شده، باقی نگذاشته است، و اکنون برخی می‌گویند: معنای «ولایت» دوستی است! این کاش به همین معنایی که قبول دارند، مؤمن شده و عمل می‌کردند. هر چند که به «خلافت»حضرت با همین واژه نیز در این خطبه تصریح شده، نخواستند بخوانند. «علی ولی الله» نیز یعنی «علی از جانب خدا ولیّ است. چنان چه معنای «خلیفة الله»، خلیفه شدن بر خدا نیست.

الف –برخی دوست دارند کلمات، الفاظ یا حتی آیات را آن گونه که خود مایلند، تفسیر یا حتی ترجمه نمایند! اما باید دقت کنند که ترجمه یا تفسیر به رأی هیچ گاه حقایق را تغییر نمی‌دهد.

آری. واژه‌ی «ولایت» معانی متفاوتی دارد، ولی ضد و نقیض یک دیگر نیستند. راغب اصفهانی (از غنی‌ترین منابع تعریف واژگان ادبیات قرآنی) می‌گوید: «ولایت (به کسر واو) به معنی نصرت است و اما ولایت (به فتح واو) به معنی تصدی و صاحب اختیاری یک کار است و گفته شده است که معنی هر دو یکی است و حقیقت آن همان تصدی و صاحب اختیاری است - مفردات القرآن، راغب اصفهانی، ماده ولی».

آیا در آیات «إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ» - یا - «اللّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُواْ ... وَالَّذِینَ کَفَرُواْ أَوْلِیَآؤُهُمُ الطَّاغُوتُ» یعنی خدا و رسول دوست شما هستند، اما طواغیت دوستان کفارند؟! یا آن که یعنی مؤمنین الله و رسولش (ص) را به سرپرستی بر می گزینند و کفار طاغوت‌های متفاوت (درونی و بیرونی) را به سرپرستی بر می‌گزینند؟

ب –آیا دستور ابلاغ نازل گردید و پیامبر‌اکرم (ص) آن خیل عظیم را در منطقه غدیر خم جمع کرد و سه روز نگاه داشت تا بگوید «علی دوست شماست و سپس بر آن از مردم بیعت گرفت؟! آیا برای اعلام یا قبول دوستی بیعت می‌گیرند؟ خیلی‌ها دوست مؤمنین بودند، اساساً طبق آیه‌ی قرآن کریم [إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ]، مؤمنین فراتر از دوستی، با یک دیگر برادرند. پس دوست معرفی و بیعت نمی‌خواهد. وانگهی آنان که چنین معنی می‌کنند، راجع به ابوبکر و عمر که در آنجا حضور داشته و از صحابه بودند چه می‌گویند؟ آیا آنان دوست مؤمنین نبودند که معرفی نشدند؟

دقت شود که گاهی یک واژه، معنای عامی دارد که سایر معانی را نیز در مجموعه خود دارد. مثلاً اگر گفته شد «عشق»، لابد حالات دیگر چون: مودّت، محبت، وابستگی و وفاداری را دارد. گاهی لازم است خط قرمزی در حداقل تعیین شود. می‌فرماید: اجری جز مودّت اهل بیتم (ع) را نمی‌خواهم، گاهی لازم است سقف یک معنا و مفهوم بیان شود، می‌فرماید: هر کس من مولای او هستم، علی مولای اوست. یعنی ولایت او مانند ولایت من است، چه در مودت، چه در محبت، چه در دوستی، چه در خلافت و ... . وگرنه «دوست» واژه های دیگر هم دارد، مثلاً می‌فرمود: هر کس من رفیق یا خلیل او هستم، علی نیز رفیق یا خلیل اوست. اما فرمود: ولیّ اوست، که واژه‌ی جامعی است به معنای (سرپرستی)، که در مورد خدا و رسولش (ص) نیز چنین آمده است و البته سرپرست الهی، بهترین دوست نیز هست.

ب –پیامبر اکرم (ص) در خطبه غدیر خم، فقط به واژه‌ی «ولایت» بسنده ننموده‌اند که شبهه ایجاد کنند، چرا «خلیفه» یا ... نفرمود. مراتب و مقامات حضرت علی (ع) در خطبه غدیر بسیار است و اساساً سراسر خطبه همین است، که ذیلاً فقط به چند نمونه اشاره می‌شود تا بیشتر معلوم شود این بیانات محکم و این خبر عظیم (نبأالعظیم) صرفاً معرفی یک دوست نبوده است:

ولایت، امامت، ضرورت اطاعت همگان(که برای دوستی معنا ندارد):

«أَنَّ الله قَدْ نَصَبَهُ لَکُمْ وَلِیّاً وَ إِماماً فَرَضَ طاعَتَهُ عَلَی الْمُهاجِرینَ وَالْأَنْصارِ وَ عَلَی التّابِعینَ لَهُمْ بِإِحْسانٍ، وَ عَلَی الْبادی وَالْحاضِرِ، وَ عَلَی الْعَجَمِی وَالْعَرَبی، وَالْحُرِّ وَالْمَمْلوکِ وَالصَّغیرِ وَالْکَبیرِ، وَ عَلَی الْأَبْیَضِ وَالأَسْوَدِ، وَ عَلی کُلِّ مُوَحِّدٍ

ترجمه: و بدانید که خداوند او را برایتان صاحب اختیار و امام قرار داده، پیروی او را بر مهاجران و انصار و آنان که به نیکی از ایشان پیروی می کنند و بر صحرانشینان و شهروندان و بر عجم و عرب و آزاد و برده و بر کوچک و بزرگ و سفید و سیاه و بر هر یکتاپرست لازم شمرده است.

ولایت و امامت اهل بیت (ع) تا روز قیامت:

«... ثُمَّ مِنْ بَعْدی عَلی وَلِیُّکُمْ وَ إِمامُکُمْ بِأَمْرِالله رَبِّکُمْ، ثُمَّ الْإِمامَةُ فی ذُرِّیَّتی مِنْ وُلْدِهِ إِلی یَوْمٍ تَلْقَوْنَ الله وَرَسولَهُ»

ترجمه: و پس از من به فرمان پروردگار، علی ولی و صاحب اختیار و امام شماست. آن گاه امامت در فرزندان من از نسل علی خواهد بود. این قانون تا برپایی رستاخیز که خدا و رسول او را دیدار کنید دوام دارد.

سنّت الهی مبنی بر تعذیب منکرین ولایت علی (ع):

«مَعاشِرَالنّاسِ، إِنَّهُ إِمامٌ مِنَ الله، وَلَنْ یَتُوبَ الله عَلی أَحَدٍ أَنْکَرَ وِلایَتَهُ وَلَنْ یَغْفِرَ لَهُ، حَتْماً عَلَی الله أَنْ یَفْعَلَ ذالِکَ بِمَنْ خالَفَ أَمْرَهُ وَأَنْ یُعَذِّبَهُ عَذاباً نُکْراً أَبَدَا الْآبادِ وَ دَهْرَ الدُّهورِ. فَاحْذَرُوا أَنْ تُخالِفوهُ. فَتَصْلُوا ناراً وَقودُهَا النَّاسُ وَالْحِجارَةُ أُعِدَّتْ لِلْکافِرینَ.‌«

ترجمه: هان مردمان! او از سوی خدا امام است و هرگز خداوند توبه منکر او را نپذیرد و او را نیامرزد. این است روش قطعی خداوند درباره ناسازگار علی و هرآینه او را به عذاب دردناک پایدار کیفر کند. از مخالفت او بهراسید و گرنه در آتشی درخواهید شد که آتش گیری آن مردمانند؛ و سنگ، که برای حق ستیزان آماده شده است.

ملعون شمردن کسی که علی (ع) را ولیّ، امام و افضل بر همه انسان‌ها نداند:

توضیح: ملعون یعنی دور شده از رحمت الهی و افضلیت نیز در همه چیز است، از جمله خلافت

«‌مَعاشِرَالنّاسِ، فَضِّلُوا عَلِیّاً فَإِنَّهُ أَفْضَلُ النَّاسِ بَعْدی مِنْ ذَکَرٍ و أُنْثی ما أَنْزَلَ الله الرِّزْقَ وَبَقِی الْخَلْقُ. مَلْعُونٌ مَلْعُونٌ، مَغْضُوبٌ مَغْضُوبٌ مَنْ رَدَّ عَلَی قَوْلی هذا وَلَمْ یُوافِقْهُ

ترجمه: هان مردمان! عل را برتر دانید؛ که او برترین مردمان از مرد و زن پس از من است؛ تا آن هنگام که آفریدگان پایدارند و روزی شان فرود آید. دور دورباد از درگاه رحمت خداوند و خشم خشم باد بر آن که این گفته را نپذیرد و با من سازگار نباشد!

علی (ع) صاحب ولایتِ سرپرستی تام است:

«ثم قال: «ایهاالنَّاسُ، مَنْ اَوْلی بِکُمْ مِنْ اَنْفُسِکُمْ؟ قالوا: الله و رَسُولُهُ. فَقالَ: اَلا من کُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا عَلی مَوْلاهُ، اللهمَّ والِ مَنْ والاهُ و عادِ مَنْ عاداهُ وَانْصُرْمَنْ نَصَرَهُ واخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ

ترجمه: سپس فرمود: مردمان! کیست سزاوارتر از شما به شما؟ گفتند خداوند و پیامبر او! سپس فرمود آگاه باشید! آن که من سرپرست اویم، پس این علی سرپرست اوست! خداوندا دوست بدار آن را که سرپرستی او را بپذیرد و دشمن بدار هر آن که او را دشمن دارد و یاری کن یار او را؛ و تنها گذار آن را که او را تنها بگذارد.

تصریح به خلافت و نیز امامت در خطبه غدیر:

توضیح: به ویژه برای آنان که فقط به دنبال کلمه «خلیفه» می‌گردند:

«‌مَعاشِرَالنّاسِ، هذا عَلِی أخی وَ وَصیی وَ واعی عِلْمی، وَ خَلیفَتی فی اُمَّتی عَلی مَنْ آمَنَ بی وَ عَلی تَفْسیرِ کِتابِ الله عَزَّوَجَلَّ وَالدّاعی إِلَیْهِ وَالْعامِلُ بِمایَرْضاهُ وَالُْمحارِبُ لاَِعْدائهِ وَالْمُوالی عَلی طاعَتِهِ وَالنّاهی عَنْ مَعْصِیَتِهِ. إِنَّهُ خَلیفَةُ رَسُولِ الله وَ أَمیرُالْمُؤْمِنینَ وَالْإمامُ الْهادی مِنَ الله، وَ قاتِلُ النّاکِثینَ وَالْقاسِطینَ وَالْمارِقینَ بِأَمْرِالله. یَقُولُ الله: (مایُبَدَّلُ الْقَوْلُ لَدَی ...). »

ترجمه: هان مردمان! این علی است برادر و وصی و نگاهبان دانش من. و هموست جانشین من در میان امّت و بر گروندگان به من و بر تفسیر کتاب خدا که مردمان را به سوی او بخواند و به آن چه موجب خشنودی اوست عمل کند و با دشمنانش ستیز نماید. او پشتیبان فرمانبرداری خداوند و بازدارنده از نافرمانی او باشد. همانا اوست جانشین رسول الله و فرمانروای ایمانیان و پیشوای هدایتگر از سوی خدا و کسی که به فرمان خدا با پیمان شکنان، رویگردانان از راستی و درستی و به دررفتگان از دین پیکار کند. خداوند فرماید: «فرمان من دگرگون نخواهدشد.

دستور به گردن نهادن به امر و نهی علی (ع) که لازمه رشد و اتحاد است:

«مَعاشِرَالنّاسِ، إِنَّ الله قَدْ أَمَرَنی وَ نَهانی، وَ قَدْ أَمَرْتُ عَلِیّاً وَنَهَیْتُهُ (بِأَمْرِهِ). فَعِلْمُ الْأَمْرِ وَالنَّهُی لَدَیْهِ، فَاسْمَعُوا لاَِمْرِهِ تَسْلَمُوا وَأَطیعُوهُ تَهْتَدُوا وَانْتَهُوا لِنَهْیِهِ تَرشُدُوا، (وَصیرُوا إِلی مُرادِهِ) وَلا تَتَفَرَّقْ بِکُمُ السُّبُلُ عَنْ سَبیلِهِ

ترجمه: هان مردمان! همانا خداوند امر و نهی خود را به من فرموده و من نیز به دستور او دانش آن را نزد علی نهادم. پس فرمان او را بشنوید و گردن نهید و پیرویش نمایید و از آنچه بازتان دارد خودداری کنید تا راه یابید. به سوی هدف او حرکت کنید. راه هی گونه گون شما را از راه او بازندارد!

ج –پس در خطبه غدیر، نه تنها همه چیز به صورت مشروح و روشن بیان شده است، بلکه تمامی واژگان مانند: اخوت، وصایت، ولایت، امامت، خلافت و نیز افضلیت در تمامی شئون و ضرورت اطاعت و تبعیت تصریح شده است.

قطعاً بر هر مسلمانی به خدا و معاد و نیز نبوت و رسالت حضرت ختمی مرتبت (ص) و قرآن کریم ایمان آورده است، واجب است دست کم یک بار خطبه غدیر را کامل بخواند و بداند که آخرین نبی خدا (ص) چه راهی برای بعد از خود نشان داده است تا موحدین و مؤمنین از صراط مستقیم خارج نگردند.

متن کامل خطبه غدیر با ترجمه فارسی آن، در دوازده فصل (بر اساس تقسیم بندی موضوعی)، در صفحه اصلی – بخش در محضر استاد درج شده است. لازم است که مسلمان، به ویژه در این ایّام، دقایقی در محضر آخرین نبی و رسول خدا (ص) حاضر شود، و آن چنان که خود در خطبه فرمودند: با تعمق و فهم، و بدون غرض گوش فرا دهند و به امر ایشان بیعت یا تجدید بیعت کنند.

لینک:

در محضر استاد: خطبه غدیر - نبی اکرم و رسول اعظم، حضرت محمد مصطفی صلوات الله علیه و آله

 


  
  

به شکلی که بحث به جدل نکشد و با مهربانی و قولی نرم (لین) با او در حال و هوای علمی و تحقیقی صحبت شود و نگذارید یک مبحثی که حتی می‌تواند بین دو شیعه یا دو سنّی مطرح شود، سبب اختلاف گردد.

بعد به او بگویید: من دلیل زیاد دارم. اما شما بفرمایید که مگر نام ابوبکر و عمر و عثمان در قرآن آمده است و یا برای شکستن عهد با پیامبر اکرم (ص) امر الهی نازل شده است، یا در قرآن آیه‌ای دال بر لزوم تشکیل سقیفه یافته‌اید که دیگران خبر ندارند و...، که برای شناخت اصول «ولایت و امامت» و مصادیق آن به دنبال نام علی، حسن، حسین ... (ع) در قرآن میگردید؟ چنان می‌گویند که چرا نام علی (ع) در قرآن نیامده که گویا نام ابوبکر و عمر و عثمان آمده است!

از او بپرسید: فرض کن من شیعه نیستم و یا هستم اما تو می‌خواهی مرا به سنّت دعوت کنی. بر اساس کدام آیه از قرآن کریم، روی گردانی از بیعتی که در غدیر خم با علی (ع) بستیم و بیعت با شیخین را به من اثبات می‌کنی؟

نام علی (ع) در کجای قرآن آمده که نشد بحث و دلیل! چنان چه بیان شد: نه تنها نام ابوبکر و عمر نیز در قرآن کریم نیامده، بلکه رکعات نماز، ترتیب رکوع و سجود، اذکار نماز، چگونگی طواف به هنگام حج یا عمره و بسیاری از فروع دیگر نیز در قرآن کریم نیامده است، پس چرا اعتقاد داری یا انجام می‌دهی؟

از او بپرسید: نام ما را پیامبر اکرم (ص) شیعه گذاشت، چرا که شیعه یعنی «طرفدار». و به ما طرفداران یا شیعیان علی (ع) لقب دادند. اما «سنّت» یعنی چه؟ اگر منظور «سنّت شیخین» است [که در اصل همین است]، در قرآن کریم تصریح شده که از سنّت پیامبر اکرم (ص) تبعیت کنید و هیچ آیه‌ای دال بر ضرورت و یا حتی توصیه بر پیروی از سنّت شیخین نداریم. و اگر منظور پیروی از «سنّت پیامبر اکرم (ص)» است، پس چرا این کار را نکردید؟! نقض بیعت سنّت ایشان بود یا تشکیل سقیفه؟ خانه نشین کردن علی (ع) به رغم تصریح پیامبر اکرم (ص) بر ولایت ایشان سنّت پیامبر بود، یا غصب فدک؟ اهانت‌های پیاپی به علی (ع) سنّت پیامبر اکرم (ص) بود، یا مضروب نمودن دخترش؟! یا تشدید اختلاف بین مسلمین سنّت است؟

پس خوب است اگر اهل تشیع نمی‌شوند، دست کم اهل تسنن هم نباشند و بدون هیچ پیش‌داوری و حب و بغض قلبی، تحقیق کنند که تکلیف چیست؟ بپرسند که آیا خداوند متعال هدایت ما را پس از پیامبر اکرم (ص) رها کرده است و یا آن که امامی، جانشینی و خلیفه‌ای معرفی نموده است؟ آیا هر کسی که به هر شکلی بر مسند قدرت نشست، می‌تواند اولی‌الامر شده و مردم را هدایت نماید؟ یا آن شخص باید خودش هدایت شده باشد؟ خداوند حکیم در قرآن کریم چه فرموده است و عقل به کدام حکم می‌کند؟ می‌گویند: همین ظاهر قرآن برای ما بس است! خوب بخوانند:

«أَفَمَن یَمْشِی مُکِبًّا عَلَى وَجْهِهِ أَهْدَى أَمَّن یَمْشِی سَوِیًّا عَلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِیمٍ» (الملک، 22)

ترجمه:پس آیا آن کس که نگونسار راه مى‏پیماید هدایت‏یافته‌تر است‏یا آن کس که ایستاده بر راه راست مى‏رود؟

بپرسید: آیا اگر عده‌ی قلیلی در سقیفه یا حتی اکثریتی جمع شدند و یک نفر را انتخاب کردند، به صرف رأی اکثریت او از علم، قدرت، عصمت، حکمت، هدایت و ... برخوردار می‌شود؟ یا به حکم «لیبرال دموکراسی» هر کس که باشد، چون اکثریتی دارد باید اطاعتش نمود؟ اگر چنین باشد که قبل از هر کس لازم می‌آید انبیای الهی دست از دعوت بکشند، چرا که در آغاز هر دعوتی اکثریت با کفار بوده است. و اگر چنین باشد که در کربلا حق با یزید می‌شود که دست کم سی هزار نفر در مقابل 72 نفر داشت و امروز نیز حق با امریکا می‌شود؟ قرآن کریم در این مورد چه می‌فرماید؟ می‌فرماید روی به سوی حقیقت کنید یا به سوی اکثریت؟ می فرماید «مولای» شما باید از متقین باشد یا از برگزیدگان اکثریت؟ (هر چند که اکثریت نیز در غذیر بود و نه در سقیفه) – آیا این آموزه‌ها در همان ظاهر قرآن وجود ندارد؟

«وَمَا یَتَّبِعُ أَکْثَرُهُمْ إِلاَّ ظَنًّا إَنَّ الظَّنَّ لاَ یُغْنِی مِنَ الْحَقِّ شَیْئًا إِنَّ اللّهَ عَلَیمٌ بِمَا یَفْعَلُونَ» (یونس، 36)

ترجمه:و بیشترشان جز از گمان پیروى نمى‏کنند [ولى] گمان به هیچ وجه [آدمى را] از حقیقت بى‏نیاز نمى‏گرداند آرى خدا به آنچه مى‏کنند داناست.

آیا حتی ظاهر هیچ کدام از این آیات را نمی‌خوانند و فقط به دنبال حروف (ع، ل، ی) که به هم چسبیده باشد و «علی» خوانده شود می‌گردند و می‌پرسند: پس چرا در قرآن نیامده است؟ خداوند منان در کلام وحی بر «رسم»ها تأکید دارد و نه «اسم»ها، چرا که اسم‌ها مشابه و جعلی نیز می‌توانند داشته باشند، اما رسم‌ها خیر. پس اگر صفتی و شأنی برای امام بیان گردید، معلوم است که هیچ کس دیگری نمی‌تواند مظهر تامّ آن باشد، مگر ولیّ الله و امام بر حق.

پس، اگر بپرسند: چرا در قرآن کریم از رسم «ولایت» سخنی نیامده است؟ پاسخ می‌دهیم: ده‌ها آیه صریح در خصوص ولایت و جوانب آن آمده است، شما نخوانده‌اید. و اگر بپرسند: چرا از رسم «امامت» در قرآن کریم چیزی نیامده است؟ پاسخ می‌دهیم: یا قرآن نخواندید و یا پیش داوری قبل از رجوع به قرآن، پرده انداخته و مانع از دیدن و تلاوت این آیات گردیده است. در قرآن کریم واژه «امام» و مشتقات آن دقیقاً 12 مرتبه آمده است.

اما اگر باز اصرار کردند که خیر، چرا لفظ (علی – ع) نیامده است؟ به غیر از مطالب فوق پاسخ دهید: نام حضرت محمد (ص) که آمده است، دستور اطاعت از او هم که چندین بار به صراحت آمده است، شما به همان ایمان آورده و عمل کنید. مگر خداوند نفرمود که از الله، رسول و اولی الامرتان اطاعت کنید؟ مگر نفرمود اگر در امری اختلاف کردید، آن را به خدا و رسول ارجاع دهید، حکم آنان شرط است و نه رأی شما.

«یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ أَطِیعُواْ اللّهَ وَأَطِیعُواْ الرَّسُولَ وَ أُوْلِی الأَمْرِ مِنکُمْ فَإِن تَنَازَعْتُمْ فِی شَیْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللّهِ وَالرَّسُولِ إِن کُنتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالْیَوْمِ الآخِرِ ذَلِکَ خَیْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِیلًا» (النساء، 59)

ترجمه: اى کسانى که ایمان آورده‏اید خدا را اطاعت کنید و پیامبر و اولیاى امر خود را [نیز] اطاعت کنید پس هر گاه در امرى [دینى] اختلاف نظر یافتید اگر به خدا و روز بازپسین ایمان دارید آن را به [کتاب] خدا و [سنت] پیامبر [او] عرضه بدارید این بهتر و نیک ‏فرجام‏تر است.

ما خدمت حضرت رسول اکرم (ص) عرض کردیم که اتفاقاً در فرازی از همین آیه اختلاف کردیم. این «أُوْلِی الأَمْرِ مِنکُمْ» چه کسانی هستند؟ و ایشان نه تنها پاسخ دادند، بلکه از همه بر فهم و قبول آن بیعت گرفتند. (طبق اسناد محکم و موثق اهل سنت و تشیع).

دعوت به وحدتی منطقی:

در خاتمه به آن دوست عزیز بگویید: ما هر دو مسلمانیم و قرار نیست که سر اسلام با هم دعوا کنیم. ما باید هر چه فریاد داریم بر سر امریکا بزنیم. پس بیاییم وحدت کنیم. شما معتقد هستید که حضرت علی (ع) خلیفه چهارم است و طبعاً بیعت با او نیز مثل سایر خلفا واجب و اطاعت از او لازم بوده و هست. پس شما در بعیت ایشان نیز هستید و نظر بر این که پس از ایشان خلیفه دیگری نیامده، باید بر همین بیعت باقی بمانید. پس چه اصرار و لجاجی دارید که حتماً فقط از موارد اختلاف خلیفه دوم اطاعت کنید؟ و چرا نام علی (ع) که می‌آید، آشفته می‌شوید؟! این تلقین دشمنان اسلام است. و گرنه باید به او عشق ورزیده و افتخار کنید و بگویید خلیفه چهارم ما علی بن ابیطالب (ع) است. مظهر علم، عدل و اتم اسمای الهی است و بخشی از علوم، حکمت‌ها، نامه‌ها و خطابه‌هایش در نهج البلاغه جمع آوری شده و ما باید آنها را بخوانیم وبدانیم. دوستان او را دوست و دشمنانش را دشمن بداریم، إلی یوم القیامة. این باید شعار دوی ما باشد، تا وحدت نظر داشته باشیم و تا در دوست شناسی و دشمن شناسی دچار اختلاف با یک دیگر نگردیم که این فقط به نفع دشمن است.

پس اگر واقعاً اهل سنت باشید و در بعیت خلیفه چهارم خود مانده باشید، وحدت نیز حاصل است.

در خصوص چرایی عدم ذکر اسامی، آن هم اسامی رایج بین ما (که نوعی تکلیف چه و چگونه وحی کردن به خداوند علیم است) قبلاً مطالب مبسوط دیگری درج شده است که حتماً مطالعه نمایید:

*- چرا نام حضرت علی (ع) در قرآن کریم نیامده تا این همه اختلاف نباشد؟

*- با توجه به اهمیت موضوع امامت در سرنوشت اسلام و مسلمین، چرا نام اهل بیت (ع) در قرآن کریم نیامده است؟

*- دلایل تشیع برای امامت و خلافت بلافصل حضرت علی علیه‌السلام چیست؟ اهل سنت ولایت را دوستی معنی می‌کنند.


  
  

 یکی از مشکلات بزرگ در انتقال و درک صحیح از آیات و احادیث، معنانی غلط و گاه نشاندن برداشت‌های ذهنی و شخصی به جای معانی درست آنهاست و مشکل بعدی نگاه سطحی و تعمق، تدبر و تأمل اندک در مفاهیم بلند این فرازها می‌باشد.

به عنوان مثال درباره ی حدیث «یمْلَأُ اللّهُ بِهِ الْأرضَ قِسْطاً وَ عَدْلاً بَعْدَ ما مُلِئَتْ ظُلْمَاً وَ جَورَاً – خدا به توسط او زمین را پر از عدل و قسط می‌کند، بعد از آن که پر از ظلم و جور شده است»، عده‌ای گفتند: پس، فراگیری ظلم و جور شرط ظهور است و  هر چه ظلم و جور بیشتر شود، ظهور نزدیک‌تر می‌شود(؟!) و هیچ اندیشه نکردند که این درک و برداشت که با اساس اسلام منافات دارد و فرد منتظر را به رواج ظلم و جور تشویق می‌کند و نه ایمان، تقوا و عدالت! حال آن که سخن از جایگزینی قسط و عدل به جای ظلم و جوری است که همیشه در زمین و بر انسان حاکم بوده است. حتی زمان رسول الله (ص) نیز این ظلم و جور حاکم بود، چنان چه در جامعه و حکومت اسلامی به خود ایشان و خاندانش نیز ظلم می‌شد، چه رسد به مسلمین و یا غیر مسلمانان در سرتاسر جهان.

پس، در این حدیث نه تنها نفرموده که فراگیری ظلم و جور از شروط ظهور است، بلکه تصریح دارد که ظلم و جور حاکم هست و ایشان به جایش قسط و عدل را حاکم می‌گرداند.

مسئله 313 تن نیز همین‌گونه است. در هیچ حدیثی نیامده که وجود 313 یار از شرایط ظهور است، بلکه فرموده «ایشان با 313 تن ظهور می‌نمایند»، یعنی وقتی قیام نمایند، 313 تن در کنار ایشان هستند. نه این که برای قیام معطل آنها باشند.

البته این 313 تن، صرفاً یاران با وفا نیستند، بلکه همه رهبران و فرماندهان ارشدی در سطح مالک اشتر هستند، شخصیت ها و نبوغ‌هایی چون امام خمینی (ره)، امام خامنه‌ای (ره)، امام موسی صدر (ره)، شهید آیت الله بهشتی (ره)، آیت الله مطهری (ره) و ... هستند که بتوانند رهبری امّت‌ها را در سرتاسر جهان بر عهده بگیرند. چنان که امام صادق(ع) می‌فرماید: گویا قائم را بر فراز منبری در کوفه می‌بینیم و پیرامون او یارانش قرار دارند که 313 تن به تعداد اصحاب بدر می‌درخشند. آنان پرچمداران سپاه و حاکمان زمین از سوی خداوند در بین بندگان او هستند. (کمال الدین, ج12 ,ص672).

بدیهی است که یاران حضرت (عج) نه تنها به این تعداد محدود نیستند، بلکه بلافاصله یک گروه رزمنده ده هزار نفری و سپس صدهزار نفری و سپس مردم در سرتاسر جهان فوج فوج به ایشان می‌پیوندند. چنان چه امام جواد علیه السلام فرمودند: «زمانی که سیصد و سیزده نفر از یاران خاص امام قائم به خدمت آن بزرگوار رسیدند حضرت، دعوتش را به جهانیان آشکار می‌نماید و وقتی این تعداد به ده هزار نفر رسید، به اذن خداوند متعال قیام مسلحانه می‌کنند. - (بحارالانوار، ج 52، ص 283، حدیث 10).‌«

البته نه تنها مسلمانان، بلکه مسیحیان بسیاری با دیدن حضرت مسیح (ع) پشت سر امام، به ایشان می‌پیوندند، یهودیان بسیاری با دیدن حقیقت آن چه باور دارند نزد ایشان، به وی می‌پیوندند و ... .

پس وجود 313 تن، از شرایط ظهور نمی‌باشد، بلکه هنگام ظهور آنها در کنار حضرت هستند و چه بسا اکنون نیز وجود داشته باشند. و یاران نیز محدود به 313 تن یا ده هزار نفر نیستند؛ بلکه گروهای مردمی از زن و مرد فوج فوج به ایشان می پیوندند و وی را یاری می‌نمایند.

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ

إِذَا جَاء نَصْرُ اللَّهِ وَالْفَتْحُ * چون یارى خدا و پیروزى فرا رسد؛

وَرَأَیْتَ النَّاسَ یَدْخُلُونَ فِی دِینِ اللَّهِ أَفْوَاجًا * و ببینى که مردم دسته‏دسته در دین خدا درآیند؛

فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ وَاسْتَغْفِرْهُ إِنَّهُ کَانَ تَوَّابًا * پس به ستایش پروردگارت نیایش‌گر باش و از او آمرزش خواه که وى همواره توبه‏پذیر است.


  
  
   1   2   3      >